وقتی زورمان به مرگ نمی رسد

ساخت وبلاگ

نه جماعت. بگذارید یک دل سیر هر چه می‌خواهیم نثار این موجود نفرت انگیز کنیم.

این ترسوی از پشت خنجر زن را که هیچ وقت رو در رو نمی‌جنگد. لعنت به تو ای مرگ، به همین صراحت و اگر می‌شد و می‌گذاشتند، بدتر هم بارت می‌کردم. واقعا تو مرام نداری؟! طرف در اوج باشد شکارش می‌کنی، زمین گیر باشد شکارش می‌کنی، مشغول برگشتن هم باشد شکارش می‌کنی.
مرگی دیگر. بدتر از آنی که بفهمی زندگی چه چیز شیرینی است و تو چقدر بی رحم دخل طرف را می‌آوری و همه شیرینی‌های زندگی را از او و اطرافیانش دریغ می‌کنی.
بی معرفت‌تر از این حرف‌هایی مرگ و چقدر تلخ که من امروز خودم را در این زندگی با تو شریک می‌بینم. چقدر تلخ.
خبرش عین بمب خورد توی صورتم. بله آقا! لب لعلی هم از مهرداد اولادی نچشیدیم و برفت. این بار واقعا برفت و این بار فراتر از این دری وری جات روزانه که می‌نویسم برای گذران زندگی و روزها و از همه مهم‌تر، به دلیل آن کد اخلاقی همیشگی طنزنویس‌ها که اگر نداشته باشی، تبدیل می‌شوی به یک شکارچی.
ما طنزنویس‌ها اگر این کدهای اخلاقی همراهمان نباشد ماشین کشتاری بیشتر نیستیم. بی رحم، به پنجه‌های تیز مجهز و صد البته همراه با مرگبارترین قوه تشخیص ضروری برای این کار. اینکه بدانی کجا بزنی و چطور بزنی که طرف بیشتر دردش بیاید. این کار کوفتی و لعنتی ماست و همچنین صلیبی که باید به دوش بکشیم. نفرین ابدی ما که هیچ وقت نمی‌توانیم تک تیرانداز باشیم. از دور بزنیم و عین خیالمان نباشد که همین یک ثانیه قبل ترش، قلبی را از تپش انداخته‌ایم.
ما طنزنویس‌ها، کماندوییم. ناچاریم رو در رو بزنیم. با امضا. وقتی یکی را می‌زنی، سوژه‌اش می‌کنی، دستش می‌اندازی باید ته دلت یک شعله روشن باشد که من این کار را برای خودش می‌کنم. برای خودش و برای بقیه. شعله نباشد می‌شوی تک تیرانداز از راه دور. کشتن با خونسردی هر چه تمام‌تر. بی رحمانه. این بهتر است مرام ما نباشد وگرنه بی مرام می‌شویم. طنز نویس بدون مرام، طنزنویس بدون کد و مرام اخلاقی، عین سامورایی بدون ارباب است. منزلتی ندارد. وقاری انتظارش را نمی‌کشد.
مرگ آمده و این بار من غمگین‌تر از همیشه این شغل لعنتی‌ام. آنها که ستون طنز مرا می‌خوانند، می‌دانند مهرداد اولادی یکی از دائمی ترین سوژه‌های ستون طنزم بود. حالا لب لعلی هم از او نچشیده‌ایم و برفته. رفته و دیگر نیست. نیست که برگردد. مرگ این بار حس دیگری غیر از غم را روی دلم گذاشته. عذاب وجدان... عذابی به وسعت تمام ستون‌ها... تمام طنزها... می دانم این حرفه‌ای نیست.
می‌دانم این لحظات سخت همه را به نوعی درگیر خودشان کرده‌اند. با این همه چه می‌توانم بنویسم در این لحظه‌های حضور انکارناپذیر این حس تلخ. که مرده که دیگر برنمی گردد... که دیگر دوستانش، عزیزانش، جرعه‌ای از لب لعل حضورش، جرعه‌ای از طعم رفاقتش نخواهند چشید. که هیچ کس... که حتی من خودم هم لب لعلی از سوژه‌های طنزش را تجربه نخواهم کرد. چه باید برایت بنویسم مهرداد اولادی؟

*هومن جعفری


مطالب مرتبط

آخرین کاپ ها...
ما را در سایت آخرین کاپ ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار cup بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 1 ارديبهشت 1395 ساعت: 3:33