همایون بهزادی؛ پدری ارتشی و مادری با لیسانس فرانسه.
تربیتیافته «مکتب شاهین» و دکتر عباس اکرامی. مردی که برایش درس خواندن و خوشپوش بودن، بهمراتب مهمتر از فوتبال و گلزنی بود. به آنها گفته بود که خیلی باید به این اصول پایبند باشند. در همان سیستم آموزشی بود که یک روز وقتی بهخاطر تمرین شاهین از مدرسه زودتر به محل تمرین آمد، سیلی محکمی از مرد اول شاهین خورد تا بداند درس، مهمتر از فوتبال است. تا بداند نظم، مهمتر از فوتبال است. تا بداند احترام به خود، مهمتر از فوتبال است. همایون، آشنای مشهوری هم در فوتبال داشت. دکتر امیرمسعود برومند؛ پسردایی همایون بهزادی بود. برومند، کاپیتان شاهین و بزرگمرد اسطورهای فوتبال ایران بود که راه درست تمرین کردن، راه درست زندگی کردن و راه بزرگبودن را به او آموخت. نخستین پستی که همایون بهزادی در آن به بازی پرداخت، سنتر هافبک یا به قول امروزیها، هافبک میانی بود. ١٨ ساله که شد، به تیمملی دعوت شد تا با تیم برای شرکت در مقدماتی جامملتهای ١٩٦٠ آسیا به کرالای هندوستان برود اما تاکید خانواده بر شرکت در امتحانات دوره متوسطه باعث شد تا تیم ملی را رها کند و تحصیلات را در اوج جوانی بر فوتبال ترجیح دهد. در اواسط سالهای ١٣٤٢ در کنار حمید شیرزادگانِ «پاطلایی» به همایون بهزادی «سرطلایی» معروف شد. او ستاره فوتبال ایران شده بود. بهقول حمید صدر، «سال ١٣٤٧ فرا رسید و او مرد کلیدی دیدار نهایی جام آسیا شد. با قهرمانی برابر اسراییل در نبرد نهایی. جایی که با زانویی عملشده و دردناک به میدان رفت و در حالی که تیم با یک گل عقب بود ضربه تساویبخش را کنار فریبرز اسماعیلی به ثمر رساند تا پرویز قلیچخانی گل دوم را بزند و تاریخ ورزش ایران ورق بخورد.
آنچه فصل نهایی زندگی ملیاش - با وجود آنکه فقط ٢٧ سال داشت - هم به شمار میرفت» اما این بخش از زندگی همایون بهزادی شاید تنها برای تاریخ جذاب باشد. بخش مهمی از زندگی همایون بهزادی، پس از انقلاب بود. «دلتنگیهای همایون بهزادی» پس از انقلاب بیشتر از همیشه شد. بلد نبود مثل خیلی از پیشکسوتانی که حالا «هنرپیشهای» برای خود شدهاند، از تعداد گلهایش بگوید، جامهایش را بشمرد و جزییات افتخاراتش را رونمایی کند. حرف زدنش، «درد» داشت، از روزهایی که برایش شیرین نشد. میگفتند کارمندِ سازمان امنیت رژیم سابق است و برای همین مردی که سالها بسیاری از «ورزشیهای انقلابی» را از بازداشت و زندان رهانیده بود، گیر افتاد. اگر سیداحمد خمینی او را از دوران شاهین نمیشناخت و باهم در زمین نمیجنگیدند، مشخص نبود چه سرنوشتی در انتظارش بود. حالاکه همه ثروتش را از دست داده بود، سالها به کازرون رفت و کنار دوستش حسین کلانی، به جادهسازی مشغول شد؛ دو نفر از اسطورههای فوتبال ایران. مگر چگونه میشود قهرمانی را کشت؟
تاسفبار بود وقتی از گذشته برایمان میگفت: «شماها جوان هستید و از خیلی ماجراها بیخبرید اما آنهایی که بزرگتر هستند، میدانند که نمیگذاشتند من را به ورزشگاه راه دهند تا بازیها را ببینم. من را ممنوعالتصویر کرده بودند. برای دیدن بازیها و مخصوصا بازیهای ملی، کلاه در سرم میگذاشتم و استتار میکردم و میرفتم طبقه بالای ورزشگاه تا بازیها را ببینم. آیا راه ندادن به ورزشگاه و ممنوعالتصویر بودن بازیکنی که سه دوره آقای گل آسیا شده و برای تیم ملی کشورش بسیار زحمت کشیده، درست است؟ بروید ببینید جایگاه بکن باوئر، بابی چارلتون و بازیکنانی که برای تیمهای ملی خود افتخارآفرینی کردهاند کجاست و آن وقت جایگاه ما کجاست. وقتی ورود من که عاشق فوتبالم به استادیوم ممنوع میشود معلوم است که افسردگی میگیرم.» خندهای تلخ زده بود و میگفت: «میگفتند که من الگوی قبل از انقلابم! خدا را شکر که حداقل این مشکلات حل شد.»
نابغه فوتبال ایران به کجا رسید؟ درد داشت. دردِ بیتوجهی؛ « کدام نابغه؟! بروید ببینید چه کسی باعث شد که له شدم. نابودم کردند. نمیدانید! افسردگی مرض بدی است. جایگاه ما پیشکسوتان مشخص است! من عضو پنج سرزن حرفهای تاریخ جهان بودم، چه کسی آمد تا از تجربه همایون بهزادی استفاده کند، تا این تجربه را به دیگری انتقال دهم؟ هیچکس!»همایون بهزادی، مثل بسیاری از سرمایههای جامعه ایرانی از میانمان رفت. نسلی که احترامبرانگیز بود. نسلی که با جامعه امروز ایرانی، سالهای سال فاصله داشت. نسلی که از «بیتوجهی رسانهای» دق کرد. نفسش تنگ شد. نفسش بالا نیامد. رییس فدراسیونی که «کمیته پیشکسوتان فدراسیون فوتبال» را به تمسخر «کمیته اموات» نامیده بود و توجهی به این سرمایهها نداشت. امیر حاجرضایی درست میگوید. کاش مسوولان امروز فوتبال ایران به مزار بزرگانِ فوتبال ایران نروند.
*علی عالی
مطالب مرتبط
- - , .
آخرین کاپ ها...
ما را در سایت آخرین کاپ ها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : استخدام کار cup بازدید : 9 تاريخ : شنبه 3 بهمن 1394 ساعت: 5:03