بهزادی: بادپا مرا از مجلس روضه به زندان برد/ احمد خمینی لطف داشت

ساخت وبلاگ

مهاجم اسبق تیم ملی گفت: محبوبیت بیش از حد برایم دردسر ساز شد

 به گزارش کاپ و به نقل از دنیای فوتبال، یکی از آخرین مصاحبه های مفصل با همایون بهزادی را با هم می خوانیم. ذکر این نکته ضروری است که بهزادی در آن زمان از سپهر خرمی مصاحبه کننده خواست که دو نکته را در مصاحبه استفاده نکند. یکی این که 40 روز در زندان هم بند تیمسار جهانبانی بود و دیگر آن که به خاطر زندانی شدن از دانشگاه اخراج شد. با هم باقی مطالب این مصاحبه را دوباره مرور می کنیم.

 همایون بهزادی سرطلایی فوتبال ایران از آن دست پیشکسوتانی است که حرف های شنیدی زیادی دارد. شاید جوانان این نسل، ایشان را فراموش کرده باشند ولی قدیمی ها او را به خوبی می شناسند. همان کسی که استقلالی ها را در دربی معروف سال 52 نقره داغ کرد. وی از حضورش در تیم شاهین و مربیگری کوتاهش در پرسپولیس گفت تا مسایل پیش آمده در اوایل انقلاب که باعث ترمزی در زندگی ورزشی و شخصی ایشان شد. 

شما در اواخر سال 1353 مدت کوتاهی سرمربی پرسپولیس شدید، دلیلش را توضیح می دهید که چرا مدت مربیگری شما آنقدر کوتاه بود و چرا پس از چند دیدار برکنار شدید؟

سر جریان دوپینگ که زمان آقای آتابای بود یکسری مسایلی پیش آمد که به من گفتند این صحبتت را پس بگیر. از بازیکنان استقلال در آن دیدار تست دوپینگ گرفتند. من معتقد بودم چندین بازیکن حریف دوپینگ کردند. چون تیم ملی 15 روز دیگر پس از دربی، بازی های مهمی پیش رو داشت و تیم باید برای بازی هی المپیک مونترال آماده می شد و اگر ثابت می شد آن وقت به تیم ملی ضربه می خورد. من هم به خاطر منافع ملی قبول کردم ولی اعلام کردم پس از این دیگر سرمربی پرسپولیس نمی مانم، جوان بودم و احساساتی و آن تصمیم را در آن زمان گرفتم.


دلیل خودداری شما و 5 بازیکن دیگر شاهین از حضور در تیم ملی چه بود؟ همان شش شاهینی معروف و انصراف شان از حضور در اردوی روسیه در زمان مربیگری حسین فکری.

تیم می خواست به شوری راهی شود و ما شش بازیکن معتقد بودیم که تمام اعزامی ها باید از تیم ملی باشند و غریبه وارد اردو نشوند و در واقع پارتی بازی نشود. به هرحال گذشته و زیاد خوشایند نیست درباره آن موضوع صحبت کنم. ما شش بازیکن را به  مدت یک سال از حضور در مسابقات ورزشی محروم کردند که از آن شش بازیکن محروم شاهرخی و مرحوم شیرزادگان و مرحوم دهداری فوت شده اند.

در مورد آخرین بازی شاهین با تهران جوان در ورزشگاه امجدیه در تیرماه سال 46 که باعث درگیری بازیکنان و عوامل درون زمین و سرانجام منجربه انحلال شاهین شد توضیح می دهید؟

بین دو نیمه من با دبیر فدراسیون فوتبال سر بازیکن تیم تهران جوان درگیر شدم برای اینکه بازیکن مورد نظر تهران جوان حق حضور در این دیدار را نداشت و محروم بود ولی برای این تیم پارتی بازی کردند و بازی به درگیری و جنجال کشید بازیکنانی در فدراسیون فوتبال حضور داشتند که نفوذ زیادی داشتند! ولی خب من دوست ندارم سر مسایل حاشیه ای سرزبان بیفتم.

جعفر کاشانی اعتقاد دارد که این درگیری و انحلال شاهین از قبل برنامه ریزی شده بود، شما تایید می کنید؟

بله. من هم تایید می کنم. چنین برنامه ریزی ای وجود داشت البته جعفر آن زمان در شاهین بازی نمی کرد ولی من تایید می کنم که دنبال بهانه بودند که در باشگاه را برای همیشه ببندند. علت محرومیت باشگاه شاهین هم همین محبوبیت بیش از اندازه اش بود. شاهین یک ایدئولوژی در فوتبال ایران پیاده  کرد و هیچوقت دیگر تکرار نمی شود حداقل خوبی این باشگاه این بود که روی درس و سواد و تحصیلات تاکید ویژه ای داشت و این مورد و اقعا شعار نبود همین نکته باعث شد که اکثر بچه های آن دوران تحصیل کرده هستند از من و جعفر کاشانی بگیر تا مهندس  کلانی و سایرین شما به واسطه این که من عضو باشگاه شاهین بودم و رنگ عوض نکردم با من مصاحبه کردی چون من دقیقا به خاطر همین موضوع مشهور و محبوب شدم.

چرا مردم آن حمایت فوق العاده را پس از انحلال شاهین از تیم شهباز نکردند؟

چون مردم فقط تیم شاهین را می خواستند نه تیم دیگری همراه با نام دیگری را. شاهین چندین پر دارد: بانک ملی و پرسپولیس، آن زمان دستور دادند بازیکنان شاهین فقط در یک تیم جمع نشوند. در تیم های مختلف جمع شوند. مرحوم عبده توانست اجازه ما را برای حضور در باشگاه پرسپولیس بگیرد که ما با نام پرسپولیس در زمین مسابقه حاضر شویم. یک سال به پیکان رفتیم و دوباره به پرسپولیس برگشتیم که من و کاشانی و کلانی و هادی طاووسی و محروم گنجاپور و داریوش مصطفوی و ... پرسپولیس را درست کردیم.

در مورد تیمسار خسروانی و شایعاتی مبنی بر دخالت ایشان در تعیین نتایج بازی ها و تبانی با داورها نظرتان چیست؟

تیمسار خسروانی هیچ دخالتی در تعیین نتیجه مسابقات و خریدن داور و..نداشت. البته من چیزی را که با چشم خودم نبینم، نمی توانم در موردش نظر بدهم. تیمسار خسروانی هم به نوبه خودش برای این ورزش و فوتبال زحمت کشیده و باشگاه تاج را دوست داشت.

اوایل انقلاب یک سری شعارهای خاصی در قبال فوتبالی ها داده می شد. شاید دلیل آن محبوبیت بیش از اندازه این رشته وزشی نزد مردم بود. یکی از شعارها این بود که می گفتند:«ما سرطلایی ها و پاطلایی ها را نمی خواهیم.» چرا چنین جوی به وجود آمد؟

از این حرف ها خب زیاده زده شد. حالا آن عده کجا هستند؟ سرطلایی که الان اینجاست آنها ولی کجا هستند؟! این اسم را که من برای خودم انتخاب نکردم. ممدبوقی ها برای من انتخاب کردند هرچه می کشم از لقب «سرطلایی» است. می گفتنددوران سرطلایی ها و پاطلایی ها تمام شده پاطلایی که فوت شد. سرطلایی هم که اینجاست ولی کنار گود نشسته پس چرا این فوتبال درست نشد؟

دلیل این شعار چه بود؟

نمی دانم. از خودشان بپرسید چرا این شعارها را می دادند. محبوبت بیش از حد یکی از عوامل سردادن چنین شعارهایی بود. در هر صورت این اتفاق افتاد و هیجان طوری بود که حساب کتاب نداشت. من هم در پاسخ به کسانی که چنین شعارها و داستان هایی را درست کردند گفتم اکثر گل های ملی را امثال من و شیرزادگان زدیم. حالا چه شد که ما آدم بد شدیم؟ من که قبل از انقلاب فوتبال را کنار گذاشته بودم. نمی دانم هرکسی چنین صحبتی کرده خودش هم جواب خداوند را در آن دنیا خواهد داد. باز آن زمان فقط سر طلایی و پاطلایی بود ولی الان چنان القابی درست ک ردند برای بازیکنان که آدم اصلا باورش نمی شود.

بعد از انقلاب چرا از شما به عنوان کسی که می تواند به تنهایی تماشاگر به استادیوم بیاوریم و آدم محبوبی است استفاده نکردند؟ به طور مثال از فرانتس بکن باوئر به عنوان رییس افتخاری باشگاه بایرن استفاده می کنند و هر بازی ایشان به استادیوم آلیانز می اید.

نمی دانم این را باید از خودشان بپرسید. اوایل انقلاب برای من یک اتفاقی افتاد. من مدتی در بند بودم و البته پس از مدتی همه چیز روشن شد و آزاد شدم. مسوولان ورزش اجازه نمی دادند من تا چند سال وارد استادیوم شوم من کارمند نخست وزیری بودم. دقیق تر بخواهم برایشان بگویم. اینطور بنویسید که من از ارباب جمعی نخست وزیری بودم. برای همین برخورد مناسبی هم با من در آن شرایط داشتند. آقای بادپا لطف و محبت کردند و آمدند خانه ما و مرا بردند! اتفاقا آن روز ما در خانه برای شهدای کشور روضه خوانی داشتیم . رسم و نذر هر ماه ما بود که این روضه خوانی باید انجام شود.

آقای بادپا شما را دستگیر کردند؟

بله ایشان به همراه پنج نفر دیگر وارد خانه من شدند، به دلیل برگزاری روضه خوانی در منزل باز بود و اینها وارد خانه من شدند.

سمت و مسوولیت آقای بادپا در آن دوران چه بود؟

ایشان بوکسور تیم ملی بودند...

چرا تحصیلات تان را ادامه ندادید؟

داشتم فوق لیسانس ادبیات را می گرفتم که آن داستان ها پیش آمد و نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.

شما با سید احمد آقای خمینی هم بازی بودید؟

اول از همه باید بگویم که وقتی مریض بودم حسن آقا به من زنگ می زد. حالم را پرسید. وقتی بیهوش بودم زنگ زده بود به بیمارستان و می خواست با من حرف بزند. شبی که میلان آمد، خود او شخصا ماشین فرستاد دنبال من تا در مراسم هتل اوین باشم. او خودش در مراسم بود و همیشه از این که یادم هست، بسیار خوشحالم. سیداحمدآقا خمینی هم همراه کاظم رحیمی از قم به تمرین شاهین می آمدند. تمرینش را می کرد. زمین شماره 3 ورزشگاه آزادی بود. احمدآقا خیلی محکم بازی می کرد. شوتزن بود و اگر ادامه می داد بازیکن خوبی می شد. او همیشه به من محبت داشت.

و صحبت پایانی شما...؟

در پردیس بومهن و یکی از خانه های مسکن مهر زندگی می کنم. بعد از اینکه مدتی به خاطر افسردگی و بیماری ریوی در بیمارستان بستری بودم، صاحب خانه ام گفت که باید بلند شوی. من هم مجبور شدم خانه را تخلیه کنم و در حال حاضر در پردیس زندگی می کنم. فقط مانده ام اگر دوباره حالم بد شود، از اینجا به بیمارستان می رسم یا نه؟ دوبار مرگ را به چشمم دیده ام و فکر کنم این دفعه واقعا بروم. بروم پیش ناصر حجازی و خیلی از دوستانم. نیازی به پول هیچکس ندارم. زندگی ام می گذرد. گله زیاد است ولی نمی توان نوشت. فقط می توانم بگویم روزگار خوبی نیست. اما هنوز وقتی مردم را می بینم که به من کمک می کنند، امیدوار می شوم. واقعا به دعای مردم نیاز دارم و امیدوارم دوباره سلامتیم را به دست بیاورم. می گویم هنوز عشق در دل مردم نمرده است.

 

مطالب مرتبط

- - , .

آخرین کاپ ها...
ما را در سایت آخرین کاپ ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار cup بازدید : 14 تاريخ : جمعه 2 بهمن 1394 ساعت: 20:39